امروز شنیدم که تو رفته ای
و دلم باز شکست
و تنم باز گریست
و نگاهم پی یاری گم شد
!!!من چه تلخم امروز!!!
زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آنهم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او جز با او
نمیخواهی
من گمانم که زندگی باید همین باشد
امروز شنیدم که تو رفته ای
و دلم باز شکست
و تنم باز گریست
و نگاهم پی یاری گم شد
!!!من چه تلخم امروز!!!
زندگی شاید همین باشد
یک فریب ساده و کوچک
آنهم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او جز با او
نمیخواهی
من گمانم که زندگی باید همین باشد
بی تو، مهتابشبی، باز از آن كوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.
در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:
یادم آم كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشة ماه فروریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
- ” از این عشق حذر كن!
لحظهای چند بر این آب نظر كن،
آب، آیینة عشق گذران است،
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!
با تو گفتم:” حذر از عشق!؟ - ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم ...“
باز گفتم كه : ” تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم! “
اشكی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، نالة تلخی زد و بگریخت ...
اشك در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید كه : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه كنی دیگر از آن كوچه گذر هم ...
بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!
من به شخصه عاشق این شعرم!
نظر شما چیه؟
حتما نظر بزارید!!!
و توی نظراتتون بهترین شعری که به نظرتون میرسه و دوسش دارینو بزارین!!!
راستی من برای لحظه تحویل سال هردو وبمو آپ میکنم!
حتما سر بزنید!!!!
اون وبمم آپیدم که این سری به نظر خودم خیلی خوشگل تر شده!!!
www.brokenheart89.mihanblog.com
منتظرم بمونید تا شب عید که با یه آپ خوشگل تر برگردم!!!
بای تا های!!!
شیشه پنجره را باران شست
از دل تنگ من اما ،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
تنها
غمگین
نشسته با ماه
در خلوت ساکت شبانگاه
اشکی به رخم دوید ناگاه
روی تو شکفت در سرشکم
دیدم که هنوز عاشقم آه
جهت خواندن به (ادامه مطلب) مراجعه کنید…
دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم
دل ات را می پویند
مبادا شعله ای در ان نهان باشد
روزگار غریبی ست نازنینم
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند .
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوختْ بارِ سرود و شعر
فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی ست نازنینم
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است .
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان اند بر گذرگاه ها مستقر
با کنده وساتوری خون آلود
روزگار غریبی ست، نازنینم
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه ها را بر دهان .
شوق را در پستوی خانه نهان بایدکرد
کباب قناری
بر اتش سوسن و یاس
روزگار غریبی ست، نازنینم
ابلیس پیروزْ مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد
اومدم شب هارو باور نکنم بوسه نذاشت
اومدم غصه رو باور نکنم،شب نمیذاشت
حالا باور بکنم یا که باور نکنم
دردی درمون نمیشه
کاری آسون نمیشه
کوه غصه توی قلبم دیگه ویرون نمیشه
می تونست چشمای تو شب هارو روشن بکنه
نذاره غم توی دل این قده شیون بکنه
توی دل هیچ میدونی غم داره آواز میخونه؟
دل تو،خنده ی تو،چشمای تو،دستای تو
میتونستن نذارن شب هارو باور بکنم
حالا باور بکنم یا که باور نکنم
دردی درمون نمیشه
کاری آسون نمیشه
توی دل هیچ میدونی غم داره آواز میخونه؟
اینو من میدونم و این شب تاریک میدونه.........
روز اول پيش خود گفتم
ديگرش هرگز نخواهم ديد
روز دوم باز گفتم
ليک با اندوه و با ترديد
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پيمان خود بودم
ظلمت زندان مرا مي کُشت
باز زندانبان خود بودم
آن منٍ ديوانه ي عاصي
در درونم هايهو مي کرد
مشت بر ديوارها مي کوفت
روزني را جستجو مي کرد
در درونم راه مي پيمود
همچو روحي در شــبســـتاني
بر درونم سايه مي افکند
همچو ابري بر بياباني
مي شنيدم نيمه شب در خواب
هايهاي گريه هايش را
در صدايم گوش مي کردم
درد سيال صدايش را
شرمگين مي خواندمش بر خويش
از چه رو بيهوده گرياني
در ميان گريه مي ناليد
دوستش دارم، نمي داني
........
روزها رفتند و من ديگر
خود نمي دانم کدامينم
آن من سر سخت مغرورم
يا من مغلوب ديرينم ؟
بگذرم گر از سر پيمان
مي کُشد اين غم دگر بارم
مي نشينم
عاقبت روزي به ديدارم
هر روز مي روم به مسيري که ديدمت
جايي که عاشقانـه به جانم خريدمت
جايي که ديدم اي گل زيبا شکفته اي
امـا بـراي آنـکه بـمانـي نچـيدمت
حتي به جاي اينکه بچينم تو را ز خاک
يک عمـر عاشقانـه فقط پـروريدمت
يادم نرفته است که چشمان خسته ام
افتـاده در نـگاه تـو بودو نـديدمـت
يعنـي نديـدم آمده بـاشي براي من
اما به چشم آمـده ها مي کشيـدمت
ديـوانـه ام کـه بـا هـمة بي وفـائيت
یک عمر مي نوشتمت و مي شنيدمت
آري بـراي اينکه بـداني چه مي کشم
هر روز مي روم به مسيري که ديدمت
دلم چون کودکی دلگیر، پا را بر زمین کوبد
که "عمر خویش می خواهم!
روان و راحت و آرام جان خویش می خواهم!"
***
نمی فهمد دل سرکش
نمی فهمد خطا رفته است بازی را
دل کودک، به هر سازی که می گویم،
برایم باز می گوید که:
"عمر خویش می خواهم، پسم ده نازنینم را!"
***
برایش قصه گفتم دوش، تا شاید بیاساید
نگاهش همچنان سنگین به لبهایم
هر از چندی به من می گفت:
"یارم کو؟ برایم قصه او گو!"
***
ز چشمش قطره ای سنگین فرو افتاد
"وای الهام! پاسخ گو!!!
بهارم را کجا راندی؟
نگارم را، امید روزگارم را کجا راندی؟
به هر ساز تو رقصیدم
شکستم، دل نبستم
باز خندیدم!
تلف کردی جوانی را به تنهایی
نگفتم هیچ!
حالا آشیانت کو؟
یار مهربانت کو؟!"
***
دل تنگم! مزن سنگم! توانم نیست
آری! آشیانم نیست!
یار مهربانم نیست!
بی جرم از برم دامن کشیده است او
من خود، زخمی ام زین غم
مزن سنگم دل تنها! مزن سنگم!
توانـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم نیست.
زچشمت اگرچه که دورم هنوز / پر از اوج و عشق و غرورم هنوز
اگــر غصه بارید از مـاه و سال / به یاد گذشته صبورم هنوز
شـکستند اگر قاب یــاد مــرا / دل شیشه دارم بلورم هنوز
ســفر چاره دردهایم نـشد / پر از فکر راه عبورم هنوز
سـتاره شدن کار سختی نبود / گذشتم لی غرق نورم هنوز
پــر از خاطرات قشنگ توام / پر از یاد و شوق و مرورم هنوز
اگر کوک ماهور با ما نســاخت / پر از نغمه پاک شورم هنوز
«قبول است عمر خوشی ها کم است ٫ ولی با توام پس صبورم
بزن بارون که داغونم / جنون عشق در خونم
بزن پرپر کنم بارون / که عمرم شد چنان مجنون
بزن مست وخمارم کن / چو آتیشی به بارم کن
بزن دیوانه و مستم / به امید تو بنشستم
بزن بارون که دلخونم / مثال لاله وحشی نشون عشق در خونم
بزن بارون که گریونم / برای چی چشام بازه
نمیدونم ، نمی دونم . . .
من تمنا كردم كه تو با من باشي
تو به من گفتي :
هرگز هرگز!!!
پاسخي سخت و درشت
و مرا غصه اين هرگز كشت!!!
اين دل درد آشنا ديوانه است
مي روم شايد فراموشت کنم
با فراموشي هم آغوشت کنم
مي روم از رفتن من شاد باش
از عذاب ديدنم آزادباش
گر چه تو تنها تر از ما مي روي
آرزو دارم ولي عاشق شوي
آرزو دارم بفهمي درد را
تلخي بر خوردهاي سرد را
دلم براي كسي تنگ است
كه چشمهاي قشنگش را
به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت
و شعرهاي خوشي چون پرنده ها ميخواند
دلم براي كسي تنگ است
كه همچو كودك معصومي
دلش براي دلم مي سوخت
و مهرباني را
نثار من ميكرد
دلم براي كسي تنگ است...
سلام غریبه ترین آشنا سلام -سلام...
محال ممکن این سالها-سلام....
همیشه عقده ی تلخ من از حضور خودم
شکسته خاطره ی بی صدا سلام...
هنوز فرصت پرواز در نگاهت هست
غرور آبی بی انتها سلام....
عاشق شو و تا می توانی عشق بورز ، بزرگ و دوست داشتنی
خواهی شد .
اوشو